گامی در من توقف کرد
باران که بارید
چکمه پوش از نگاهم محو شد...
سرگیجه باران شد
رعد و برق چشمانم را درید
طوفان به گرد بادش نازید...و هوا عظیم سرد بود
ادم ها نگاهشان سردتر
....
و در دو قدمی من بوی خیانت تمام شهر را به باد نیش خندش
میگرفت
....
همین دل بود که اتش میگرفت
و تنهایی غوغا میکرد
.....
چه تنها ...که ت.ن.ه.ا ...مانده بودند
بوی طلاق بود فصل جدایی
.....
و قلم قاضی شرمگین نوشتن حکم بریدن ها
باز طلاق
.....
و این بار برش بود ...خیانت بود...و انگار ارامش زمین ....بر هم خورده بود...
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : دو قدمی ,